Fereshteh Ahmadi

--- فرشته احمدی ---

Fereshteh Ahmadi

--- فرشته احمدی ---

Fereshteh Ahmadi

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرشته احمدی» ثبت شده است

 

شیر هرگز سر نمی کوبد به دیوار حصار

من  همان  دیوانه ی  دیروزم  اما  بردبار

 

می توانستم  فراموشت  کنم  اما نشد!

زندگی یعنی همین؛ جبری، به نام اختیار

 

مثل تو آیینه ای "من" را نشان من نداد

بعد تو من ماندم و دیوارهای بی شمار

 

خوب یا بد،  با  جنـــون  آنی ام  سر  می کنم

لحظه ای در قید و بندم ،لحظه ای بی بند و بار

Fereshte Ahmadi
۲۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

پیر مردی مفلس و برگشته بخت

روز گاری داشت ناهموار و سخت

 

هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم تیمار بود

 

این دوا میخواستی آن یک پزشک

این غذایش آه بودی ، آن سرشک

 

Fereshte Ahmadi
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۲:۰۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.

پرسید : چه می کنی؟

گفت : خانه می سازم.

پرسید : این خانه را می فروشی؟

گفت : آری.

پرسید : قیمت آن چقدر است؟

بهلول مبلغی ذکر کرد.

زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.

بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.

شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.

Fereshte Ahmadi
۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۱۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

بهلول

بهلول پای پیاده بر راهی می گذشت

قاضی شهر او را دید و گفت : شنیده ام ” الاغت سقط شده ” و تو را تنها گذارده است!

بهلول گفت : تو زنده باشی یک موی تو به صد تا الاغ من می ارزد.

Fereshte Ahmadi
۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!

Fereshte Ahmadi
۱۲ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۸ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

بهلول

بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود.

شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت:

اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که به همین رنگ است به تو

می دهم!!

بهلول چون سکه های او را دید دانست که سکه های او از مس است

و ارزشی ندارد به آن مرد گفت به یک شرط قبول می نمایم!سپس گفت:

اگر سه مرتبه مانند الاغ عرعر کنی.شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود!

بهلول به او گفت:

تو با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاست

چگونه من نفهمم که سکه های تو از مس است ؟!!!

Fereshte Ahmadi
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

داستان کوتاه

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه  

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم : میان عابد و عالم چه فرق بود

تا اختیار کردی از آن ، این فریق را ؟

گفت : آن گلیم خویش به درمی برد زموج

وین سعی می کند که بگیرد غریق را !!!

 

سعدی

Fereshte Ahmadi
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

پر واضح است که سعدی، حکایات گلستان را جهت سرگرم کردن و پر کردن اوقات فراغت ما ننوشته است . سعدی در پسِ هر حکایت به دنبال القاء کردن مطلبی مهم به مخاطب است ، لذا خوب است که پس از خواندن هر حکایت ، حدّاقل برای چند لحظه به پیام های آن فکر کنیم . 


 حکایت کلستانکاروانی در یونان بزدند و نعمت بی قیاس(1) ببردند . بازگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند اما فایده نکرد .

چو پیروز شود دزد تیره روان --- چه غم دارد از گریه کاروان ؟

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود ، یکی  از کاروانیان او را گفت که مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا از مال ما دست بردارند که دریغ باشد چنین نعمتی که ضایع شود ، گفت : دریغ ضایع کردن حکمت است که با اینان گفتن .

آهنی را که موریانه بخورد --- نتوان برد از او به صیقل ، زنگ
با سیه دل چه سود گفتن و وعظ --- نرود میخ آهنین بر سنگ

همانا که جُرم از طرف ماست

به روزگار سلامت،شکستگان دریاب  ---  که جبر خاطر مسکین(2) ، بلا بگرداند
چو سائل به زاری طلب کند از تو چیزی ---  بده و گرنه ستمگر به زور بستاند
پی نوشت:
1- نعمت بی قیاس : ثروت بی اندازه 
2- جبر خاطر مسکین :  مهربانی و دستگیری از مسکین

 

Fereshte Ahmadi
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

سعدی گوید:

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

Fereshte Ahmadi
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

قسمت پنجم:

شکل ساختاری نگارش ترانه

ترانه در عصر حاضر معمولن در سه قالب مثنوی ، غزل و چهار پاره سروده میشوند . در ابتدای این نوشته میخواهیم پیشنهاداتی برای شکل ساختاری نگارش ترانه در این سه قالب ارائه کنیم .

Fereshte Ahmadi
۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۰۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر