پیر مردی مفلس و برگشته بخت
روز گاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این دوا میخواستی آن یک پزشک
این غذایش آه بودی ، آن سرشک
پیر مردی مفلس و برگشته بخت
روز گاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این دوا میخواستی آن یک پزشک
این غذایش آه بودی ، آن سرشک
بلبلی از جلوه ی گل بی قرار
گشت طربناک بفصل بهار
در چمن آمد غزلی نغز خواند
رقص کنان بال و پری برفشاند
بیخود از این سوی بدانسو پرید
تا که بشاخ گل سرخ آرمید
پهلوی جانان چو بیفکند رخت
مورچهای دید بپای درخت