Fereshteh Ahmadi

--- فرشته احمدی ---

Fereshteh Ahmadi

--- فرشته احمدی ---

Fereshteh Ahmadi

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.

پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.

Fereshte Ahmadi
۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

دست تقدیر روزی ، تخمی غریبه را هل داد کنار تخم های مرغی خانگی . جوجه ها که از سر تخم بیرون آوردند مرغ از همه جا بی خبر دید که یکی از جوجه ها سر و وضعی متفاوت با بقیه دارد.

به چشم مرغ و جوجه هایش، آن جوجه متفاوت، نه قشنگ بود ، نه با استعداد و به همین علت او را به حساب نمی آوردند. تا این که روزی جوجه ها، برای خوردن غذا و درس گرفتن از مادر به خارج از خانه رفتند.

مرغ داشت به بچه ها یاد می داد که آب خطر دارد و اگر در آن بیفتند غرق می شوند که جوجه متفاوت داخل آب پرید اما غرق نشد چون او جوجه مرغابی بود.

مولانا در این داستان به مخاطبانش گوشزد می کند که همه آدم ها مثل جوجه مرغابی اند و جزئی از دریای وحدانیت. به همین علت گرچه اسیر دنیای مادی که مرغ خانگی تمثیلی از آن است شده اند اما سرانجام باید راه شان را به سوی سرمنشا اصلی پیدا کنند.

(مثنوی معنوی)

Fereshte Ahmadi
۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر


مرد فقیرو پرخوری را به جرمی زندانی کردند. در زندان هم آرام نگرفت و متنبه نشد و به زور غذای زندانی ها را می گرفت و می خورد و آنقدر اذیت کرد تا بالاخره زندانی ها به قاضی شکایت بردند که « نجات مان بده ! این زندانی پرخور ، عاصی مان کرده است و نمی گذارد یک وعده غذا از گلوی مان پایین برود. »

قاضی موضوع را تحقیق کرد و فهمید فقیر تن به کار کردن نمی دهد و زندان برایش یک بهشت کوچک است که در آن هم غذای فراوان هست و هم نیازی به کار کردن ندارد. پس او را از زندان بیرون انداخت و هرچه فقیر مفت خور اصرار کرد در زندان بماند ، قاضی قبول نکرد و برای آن که مردم هم به او باج ندهند و مفت خور مجبور شود کار کند، دستور داد فقیر مفت خور را در شهر بگردانند و جار بزنند که او فقیر است اما کسی به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد و خلاصه هیچ کمکی به او نکند.

Fereshte Ahmadi
۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.

پرسید : چه می کنی؟

گفت : خانه می سازم.

پرسید : این خانه را می فروشی؟

گفت : آری.

پرسید : قیمت آن چقدر است؟

بهلول مبلغی ذکر کرد.

زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.

بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.

شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.

Fereshte Ahmadi
۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۱۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

بهلول

بهلول پای پیاده بر راهی می گذشت

قاضی شهر او را دید و گفت : شنیده ام ” الاغت سقط شده ” و تو را تنها گذارده است!

بهلول گفت : تو زنده باشی یک موی تو به صد تا الاغ من می ارزد.

Fereshte Ahmadi
۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

داستان کوتاه

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه  

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم : میان عابد و عالم چه فرق بود

تا اختیار کردی از آن ، این فریق را ؟

گفت : آن گلیم خویش به درمی برد زموج

وین سعی می کند که بگیرد غریق را !!!

 

سعدی

Fereshte Ahmadi
۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

مرد مقدس

شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…
رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است….

Fereshte Ahmadi
۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

نخستین پادشاه زن ایرانی پس از اسلام

"شیرین” 
دختر رستم بن شروین از سِپَهبُدان خانان باوَند

در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(۳۸۷ق. ـ ۳۶۶ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید .او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود.

او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حُکم می راند .
به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است.
سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود :

Fereshte Ahmadi
۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۴ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲ نظر