روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد
خلیفه گفت :
مرا پندی بده
بهلول پرسید :
اگر در بیابانی بیآب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی
در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
هارون الرشید گفت :
روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد
خلیفه گفت :
مرا پندی بده
بهلول پرسید :
اگر در بیابانی بیآب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی
در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
هارون الرشید گفت :
در مسجد جمعه شهر دمشق ، در کنار مرقد مطهر حضرت یحیی پیغمبر علیه السلام به عبادت و راز و نیاز مشغول بودم ، ناگاه دیدم یکی از شاهان عرب که به ظلم و
ستم شهرت داشت برای زیارت قبر یحیی علیه السلام به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست .
درویش و غنی بنده این خاک و درند
آنان که غنی ترن محتاجترند
پس از دعا به من رو کرد و گفت : از آنجا که فیض همت درویشان (مستمندان ) عمومی است آنها رفتار درست و نیک دارند (تقاضا دارم ) عنایت و دعایی برای من کنند ، زیرا گزند
دشمنی سرسخت ، ترسان هستم .
یکی از فرمانروایان خراسان ، سلطان محمود غزنوی را در عالم خواب دید که همه بدنش در قبر ، پوسیده و ریخته شده ، ولی
چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره می کند. خواب خود را برای حکما و دانشمندان بیان کرد تا تعبیر کنند ، آنها از تعبیر
آن خواب فروماندند ، ولی یک نفر پارسای تهیدست ، تعبیر خواب او را دریافت و گفت : سلطان محمود هنوز نگران است که ملکش در
دست دگران است !
موشی کوچک مهار شتری را در دست گرفته به جلو می کشید و به خود می بالید که این منم که شتر را می کشم. شتر با چالاکی در پی او می رفت. در این اثنا شتر به اندیشه ی غرور آمیز موش پی برد. پیش خود گفت : «فعلا سرخوشی کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسم و رسوا گردی.»
همین طور که می رفتند به جوی بزرگی رسیدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت بر جای ایستاد و تکان نخورد.
شتر رو به موش کرد و گفت : «برای چه ایستاده ای ؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پیشاهنگ و جلودار منی.»
موش گفت : «این آب خیلی عمیق است. من می ترسم غرق شوم.»
بهلول پای پیاده بر راهی می گذشت
قاضی شهر او را دید و گفت : شنیده ام ” الاغت سقط شده ” و تو را تنها گذارده است!
بهلول گفت : تو زنده باشی یک موی تو به صد تا الاغ من می ارزد.
نخستین پادشاه زن ایرانی پس از اسلام
"شیرین”
دختر رستم بن شروین از سِپَهبُدان خانان باوَند
در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(۳۸۷ق. ـ ۳۶۶ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید .او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود.
او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حُکم می راند .
به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است.
سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود :