حکایت
دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۶ ب.ظ
سعدی گوید:
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم، دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
۹۵/۰۳/۰۳
سعدی کلاً دلنشینه.
سلیقه خوبی داشتید برای انتخاب حکایت.